قوله: «بسْم الله الرحْمن الرحیم» باسم من تفرد بالقوة و القدرة و الجلال، باسم من توحد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذى المن و الاکرام و الا حسان، متقدس عن شرکة الاوثان، متعطف بالعز فهو ازاره ثم ارتدى بالکبریاء و السلطان. نام خداوندى که در ذات یکتا و در صفات بى‏همتاست، کریم و مهربان لطیف و رحیم و نیک خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها با وفاست، داعى را پیش از دعا و راجى را پیش از رجاست، آن را که هست مهر نماى و مهر افزاست، کار آن دارد که تا خود کر است، یاد وى دلها را شمع تابانست، و مهر وى زندگانى دوستان است و نام وى عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست. حسین منصور را پرسیدند که معنى نام الله تعالى چیست؟ گفت گدازنده تن، رباینده دل، غارت کننده جان، اما این معاملت نه با هر خسى و دون همتى رود که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود. و جز حال ایشان نبود که اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فداى درد و غم خویش کنند بزبان حال گویند:


اکنون بارى بعشق دردى دارم


کان درد بصد هزار درمان ندهم‏

پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستى قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.


قوله: «قدْ أفْلح الْموْمنون» المومن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مومن اوست که همتى دارد به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى بدیدار مولى. گهى در بر بر او سر گشته، گهى در بحر لطف او غرق شده، گهى بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهى در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که رب العالمین گفت: «الذین همْ فی صلاتهمْ خاشعون» خشوع در نماز گوهرى است نفیس، کیمیایى است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابى است از خلق، حسابى است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.


«و الذین همْ عن اللغْو معْرضون» ما یشغل عن الله فهو سهو، و ما لیس لله فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از الله تعالى باز دارد آن سهوست، هر چه نه الله تعالى را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.


الا کل شی‏ء ما خلا الله باطل.


پیر طریقت گفت: طرح کل قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. اى جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بى‏کرانست.


«و الذین همْ للزکاة فاعلون» تا آنجا که گفت: «أولئک هم الْوارثون» صفت و سیرت آن مومنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قدْ أفْلح الْموْمنون» شادکامند و نازنین و روز افزون در سراى پیروزى نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که الله تعالى گفت: «الذین یرثون الْفرْدوْس» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنى و انگه میراث بردارى، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مومنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبى (ص): «ان اهل الجنة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرى فى افق السماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».


اصحاب علیین مردانى‏اند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستى بر گرفتند، دو گیتى بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنى بحلال پرورده بهشت را شاید، دلى در آرزوى دوست بسوخته مهر را شاید، جانى بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.


پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستى جان از دوست بسر آوردن خطاست.


«و لقدْ خلقْنا الْإنْسان منْ سلالة منْ طین» الآیة.. بدان که رب الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمى بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکى عظام یکى اعصاب یکى عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پاى روا. دماغى که درو تخیل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلى که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سراى ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه‏هاى روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینى و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سراى فراز کرده چون قوت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وى موکل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سراى بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایى درین سراى بکلیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات الله علیه بوى اشارت کرده که: «ان فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هى القلب».


اى جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید اما از روى معانى و معالى آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراسته‏اند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت مى‏نوردند، همه نور که گیرند از دل مومن گیرند و دل مومن که نور گیرد از نظر حق گیرد که مى‏گوید: فهو نور من ربه.


قوله: «ثم أنْشأْناه خلْقا آخر» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتى دیگرست و خلعتى دیگر که بنده مومن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سر محبت که در ستر غیرت بود بر وى آشکارا کرد که: «یحبهمْ و یحبونه» بر لوح روح وى بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کتب فی قلوبهم الْإیمان»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحى ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهى داد، از روح تو عرشى ساخته و از دل تو کرسى نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظى پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهى و از علم تو آفتابى بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلکم راع کلکم مسئول عن رعیته».


اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگرى بزبان شکر و ثنا بگو: «فتبارک الله أحْسن الْخالقین»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فى ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فى الثناء على نفسه، فقال: «فتبارک الله أحْسن الْخالقین» «ثم إنکمْ بعْد ذلک لمیتون» آخر الامر ما ترى القبر و اللحد و الثرى، و لقد انشدوا.


حیاتنا عندنا قروض


و الموت من بعد فى التقاضى‏

لا بد من رد ما اقترضنا


کل غریم بذاک راض.

«ثم إنکمْ یوْم الْقیامة تبْعثون» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبین المقبول من المردود و الموصول من المهجور